جدول جو
جدول جو

معنی بس شماری - جستجوی لغت در جدول جو

بس شماری
(بَشُ)
عمل ضرب (در اصطلاح حساب). (واژه های نو فرهنگستان ایران)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرشماری
تصویر سرشماری
شمردن و تعیین کردن عدۀ نفوس یک شهر یا یک کشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
بسیار، بی اندازه، بی حساب، بی مر
فرهنگ فارسی عمید
(شُ)
مرکّب از: بی + شمار، آنکه شمرده نشود. (آنندراج)، که به شماره درنیاید. بی حساب. بسیار. زیاده. بی مر. (ناظم الاطباء)، نامعدود. لایعد. بی اندازه. بی عدد. لایحصی:
زهر چش ببایست بودش بکار
بدادش همه بی مر و بی شمار.
دقیقی.
وزین سوی دیگر گو اسفندیار
همی کشتشان بی مر و بی شمار.
دقیقی.
همه از پی سود بردم بکار
بدو داشتم لشکر بی شمار.
فردوسی.
بپرسیدم از هر کسی بی شمار
بترسیدم از گردش روزگار.
فردوسی.
یکی هدیه آراست بس بی شمار
همه یادگار ازدر شهریار.
فردوسی.
تا هست خامه خامه بهر بادیه ز ریگ
وز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار.
عسجدی.
از ابر پیل سازم و از باد پیلبان
وز بانگ رعد آینۀ پیل بی شمار.
منوچهری.
این هنری خواجۀ جلیل چو دریاست
با هنر بی شمار و گوهر بی عد.
منوچهری.
این دهد مژده بعمری بی حساب و بی عدد
و آن کند عهده بملکی بی کران و بی شمار.
منوچهری.
در آن بیشه ها مردم بی شمار
گیا خوردشان یا بر میوه دار.
اسدی.
مال بسیار و مردم بی شمار و عده تمام دهیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 412)، چندین ستارۀ تابدار بی شمار حاصل گشته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93)،
مکر است بی شمار و دها مر زمانه را
من زو چنین رمیده ز مکر و رها شدم.
ناصرخسرو.
ز بهر دانش و دین بایدش همی مردم
که خود خورنده جز این بی شمار و مر دارد.
ناصرخسرو.
گفتند باک ندارید و مترسید که بسیار لشکر بی شمار باشد. (قصص الانبیاء ص 147)،
از بی شمار خواسته بخشیدن تو نیست
در فهم و وهم خواسته بخشیت را شمار.
سوزنی.
گر نه خرف شد خریف از چه تلف میکند
برشمر از دست باد سیم و زر بی شمار.
خاقانی.
عتابهای هجرتو بسیار است و حسابهای وصل تو بی شمار. (سندبادنامه ص 75)،
خلقی بی شمار از لشکر خوارزم بر صحرای آن رزم بیجان گشته بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 405)،
سپاهی داد قیصر بی شمارش
بزر چون زر مهیا کرد کارش.
نظامی.
مپرس از غصه های بی شمارم
مجو از جورهای روزگارم.
نظامی.
روضه گاهی چو صد نگار درو
سرو و شمشاد بی شمار درو.
نظامی.
بی طلب تو این طلبمان داده ای
بی شمار و عد عطا بنهاده ای.
مولوی.
بدریا در منافع بی شمار است
وگرخواهی سلامت بر کنار است.
سعدی.
گر غصۀ روزگار گویم
بس قصۀ بی شمار گویم.
سعدی.
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد.
حافظ.
کتب بسیار و دفاین بی شمار و دواوین از انواع علوم و اصناف اشعار و فنون و اخبار بر طلبه و اهل علم وقف کرد. (تاریخ قم ص 6)، و ضیاع بی شمار بی عد بر آن وقف کرد. (محاسن اصفهان ص 142)،
غم بی حد و درد بی شمار و من فرد
یارب چه کنم که صبر نتوانم کرد.
مشتاق اصفهانی.
رجوع به شمار شود، بی آزاری. بی گزندی
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ شُ)
کنایه از حالت نزع. (آنندراج). حالت جان کندن و مردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ شُ)
کسی که بوسه را میشمارد. (فرهنگ فارسی معین) :
چه حدیث است من این بوسه شماری بنهم
بشود عیش چو معشوق شود بوسه شمر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیشماری
تصویر بیشماری
بیحسابی بی اندازه بودن، بسیار زیاد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشماری
تصویر سرشماری
شمارش و تعیین کردن عده نفوس یک کشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه شماری
تصویر بوسه شماری
شمارش کردن بوسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشماری
تصویر سرشماری
((سَ. شُ))
شمارش افراد یک شهر یا کشور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از به شماره
تصویر به شماره
به تعداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بهشماری
تصویر بهشماری
ترجیح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
لا تعدٍّ ولا تحصى
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
Numberless, Innumerable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
innombrable
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
무수한 , 셀 수 없는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
sayısız
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بی شمار
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
isiyo na idadi, isiyohesabika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
অসংখ্য , অগণিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
بے شمار , بے شمار
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
אינסופי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
無数の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
innumerable
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
अनगिनत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
tak terhitung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
นับไม่ถ้วน , นับไม่ถ้วน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
ontelbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
innumerevole
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
无数的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
niezliczony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
численний , безліч
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
unzählbar, unzählig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
несметный , бесчисленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی شمار
تصویر بی شمار
innumerável, incontável
دیکشنری فارسی به پرتغالی